اجتماعی - فرهنگی

احمد موحد ( هرجا دنیایست ، دلم آنجاست )

اجتماعی - فرهنگی

احمد موحد ( هرجا دنیایست ، دلم آنجاست )

لقمه حلال و آثار آن

بسمه تعالی

 

لقمه حلال و آثار آن


 

 

فضائل کسب حلال

1. کسب حلال، زمینه ساز طاعات و عبادات است

سیّد ابوالقاسم حکیم گوید: کسب پاکیزه، تخم طاعت است و عبادت.

[پیامبر صلی الله علیه و آله ] فرمود: عبادت ده جزء دارد، نُه جزء آن در طلب حلال است.

عیسی علیه السلام مردی را دید، گفت: تو چه کار می کنی؟ گفت: عبادت می کنم. گفت: قوت [حلال[ از کجا می آوری؟ گفت: مرا برادری است، وی قوت من راست می دارد. گفت: پس برادر تو از تو عابدتر است.

[حضرت رسول صلی الله علیه و آله ] فرمود که عبادت هفتاد جزء است و افضل همه اجزاء طلب حلال است.

2. طلب حلال، نوعی جهاد است

چیزی حلال حاصل کردن از اعظم امور و اصعب اعمال است و از این جا است که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله او را جهاد خوانده است؛ قال النبیّ صلی الله علیه و آله : «طالِبُ الْحَلالِ جهادٌ.»

***

بدان که خویشتن را و عیال خود را از روی خلق بی نیاز داشتن و کفایتِ ایشان از حلالْ کسب کردن از جمله جهاد است در راه دین و از بسیاری عبادت، فاضل تر است که روزی رسول صلی الله علیه و آله با اصحاب نشسته بود. برنایی با قوت، بامداد پگاه، بر ایشان بگذشت و به بازار همی شد به دکّان. صحابه گفتند: دریغا اگر این پگاه خاستنِ وی در راه خدای تعالی بودی! رسول صلی الله علیه و آله گفت: چنین مگویید که اگر برای آن می شود تا خود را از روی خلق بی نیاز دارد یا پدر و مادر خویش را یا زن و فرزند خویش را بی نیاز دارد، وی در راه خدای تعالی است و اگر برای تفاخر دنیا و لاف و توانگری همی شود، در راه شیطان است.

***

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس از راه حلال برای معاش خانواده اش تلاش کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند.

3. کسب حلال از شرایط ازدواج است

پس هر که را مالی یا میراثی نباشد یا کسبی حلال نباشد، وی را نکاح نشاید کردن الا بدان وقت که یقین داند که اگر نکند، در زنا خواهد افتاد.

4. کسب حلال از شرایط دادن و گرفتن زکات است

گیرنده [زکات] باید در چیزی که می ستاند، بنگرد که اگر از حلال نیست، از آن بپرهیزد. خداوند فرموده است: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.» و هرگز درهای حلال به روی کسی که از حرام می پرهیزد، بسته نمی شود.

***

هر که را زکات واجب گشت، نیازمند چهار چیز است تا زکات گزاری اش درست باشد:

1. مال خویش را از حلال گرد آورده باشد.

2. گردآورده اش برای فخرفروشی، زیاده خواهی و برتری جویی بر کسی نباشد.

3. با اهل و عیال و یاران به حسن خلق و سخاوت برخورد کرده باشد.

4. هیچ گونه منّت و آزار و افزون طلبی بر کسی که زکاتش می دهد، نخواهد و نجوید.

***

یکی از چیز[هایی] که باید بر آن مواظبت کنی [در زکات و دادن صدقات]، این است که زکات و صدقات را از بهترین و پاکیزه ترین اموال خرج کنی؛ زیرا خداوند در مذمّت کسانی که این نکته را رعایت نمی کنند، فرموده است: «وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ ما یَکْرَهُونَ» و در جای دیگر فرموده است: «وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذیهِ» و حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «خدا پاکیزه است و به جز پاکیزه؛ یعنی حلال، چیزی را قبول نمی کند.» و دلیلش این است که مقصود از بخشیدن مال، نشان دادن درجه محبت به خدا است و انسان در مقام اظهار محبّت چیزی را انتخاب می کند که در نظر محبوب تر و نفیس تر باشد.

5. کسب حلال از شرایط بخشش و انفاق است

از آنچه برای عطاکننده سزاوار است... [یکی این است که] بهترین و محبوب ترین و بی شهبه ترین مال را بدهد که خداوند پاک است و جز پاک را نمی پذیرد و چیز پست و نامرغوب را انفاق کردن نسبت به خدای تعالی بی ادبی است...

و در حدیث است که گاه یک درهم از صد هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که انسان یک درهم را از مالِ حلال و خوب خود بدهد و از روی خشنودی و شادی بذل کند و آن صد هزار درهم را از چیزی که دوست ندارد، بدهد و این دلیل است بر اینکه خدا را به آنچه خود دوست دارد، ترجیح نمی دهد.

6. طلب حلال از ارکان توبه است

و امّا ارکان پنج گانه که بنای توبت بر آن است و تحقّقش بدان، یکی طلب حلال است... و امّا طلب حلال، [تصفیه مطعم و مشرب و ملبس است از شوایب حرمت و شبهت؛ چه تصفیه آن[ در تصفیه باطن، اثری عظیم دارد و شریعت بر التزام آن الزام فرموده است که: «طَلَبُ الحَلال فَریضَةٌ بَعْدَ الفَریضَةِ.»

7. طلب حلال، شیوه بزرگان دین است

از ابراهیم ابن ادهم حکایت شده که می گفت: مثل بزرگان کار کن: از حلال درآور و نفقه عیال کن.

8. کسب حلال، برای مؤمن از امور واجب است

برای هر مؤمنی، نیک و پسندیده بلکه لازم است که کسب و کار پاک و حلالی داشته باشد تا آنچه را که مورد احتیاج او از روزی و وسایل زندگی است، به دست آورد و این معنی در اخبار بسیار دیگری تصریح شده است.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: خدایِ عزّوجل به داود علیه السلام وحی فرستاد که تو نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود کار می کردی و چیزی می ساختی. پس داود چهل روز گریست و خداوند آهن را فرمود که برای داود نرم شود. داود هر روز یک زره می ساخت و هزار درم می فروخت؛ پس سیصد و شصت زره بساخت و سیصد و شصت هزار درم فروخت و از بیت المال بی نیاز شد.

ابن مسعود از پیغامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: «طلب الحلال فریضة علی کل مسلم» و چون گفت: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» بعضی علما گفته اند که بدین، علم حلال و حرام خواسته است و مراد از هر دو حدیث، یکی است؛ که تا علم حلال و حرام نداند، طلب حلال نتواند.

9. طلب حلال، فقر را دفع می کند

امام صادق علیه السلام فرمود: «من أَحَبنَّا اَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیأْخُذْ مِنَ الفَقْرِ جِلْبابا اَوْ تِجْفافا؛ هر که ما اهل بیت را دوست دارد، باید در مقابل فقر جلباب یا تجفافی بگیرد.» جلباب کنایه از ستر و پوشش نسبت به فقر است و تجفاف (وسیله حفظ در جنگ، مانند زره) کنایه از کسب پاکی است که فقر را دفع کند.

10. کسب حلال، نشانه حریّت و آزادگی است

ملکه تحصیل مال حلال از راه کسب های پاک و مصرف آن در هزینه های پسندیده یکی از دو معنی حریّت و آزادگی است؛ زیرا آزادی دو معنی دارد: یکی همین معنی مذکور است که آزادی به معنی اخصّ است و دوم، رهایی از اسارت هوی و هوس و بندگی قوّه شهویه و این آزادی به معنی اعم است و ضدّ آن رقیّت و بردگی به معنی اعمّ است که پیروی از قوّه شهوت و متابعت هوی است.

پیام های متن

1. طلب رزق حلال، از عبادات است.

2. هر کس از راه حلال برای معاش خانواده اش تلاش می کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد می کند.

3. کسب حلال از شرایط درستی ازدواج است.

4. کسب حلال از شرایط اصلی دادن و گرفتن زکات است.

5. کسب حلال از شرایط بخشش و انفاق است.

6. یکی از مهم ترین ارکان توبه، طلب و کسب حلال است.

7. انسان مؤمن در جستجوی کسب و کار پاکیزه و حلال است.

درفضیلت لقمه حلال: ماهیت وچیستی لقمه حلال

1. لقمه حلال جزئی از پارسایی است

بزرگان چنین گفته اند که پارسایی ده جزو است؛ نُه لقمه حلال است و یکی جزو جمله عبادت ها[ی [دیگر.

2. لقمه حلال، خوراک برگزیدگان است

از احمدبن محمدبن ابی نصر نقل شده است، می گوید: به ابوالحسن ـ امام هفتم علیه السلام ـ عرض کردم: فدایت شوم! از خدا بخواهید که روزی حلال نصیبم کند. فرمود: آیا می دانی که حلال چیست؟ عرض کردم: فدایت شوم؛ اما آنچه نزد ماست، همین کسب پاک و پاکیزه است. فرمود: علی بن الحسین می فرمود: حلال، قوت برگزیدگان است، بلکه تو بگو: خداوندا! از روزی گسترده ات درخواست دارم.

3. لقمه حلال، مؤاخذه ندارد

بزرگی را پرسیدند، خوردن حلال چیست؟ گفت: آنکه خورنده او نه در این جهان ضامن باشد و نه در آن جهان مؤاخذه.

4. لقمه حلال، مانع فراموش کردن خدا می شود

سهل بن عبداللّه را پرسیدند از حلال؟ گفت: آنکه در خدای عاصی نشود بدو.

و سهل گوید: حلال صافی آن بود که اندر وی خدای را فراموش نکند.

[یکی از بزرگان طریقت گفت:] غذای پاک آن است که در حال اکتساب، یاد کرد و یادداشت حق در آن فرو نگذارد و فراموش نکند و شکر ولی نعمت به حکم فرمان در آن به جای آرد. چنانک خدای تعالی گفت: «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ» و حقیقت شکر آن است که تا قوت نعمت در باطن می یابد، خود را بر طاعتِ ولی نعمت به ظاهر می دارد.

پیام های متن

1. لقمه حلال، بخش مهمی از ایمان و تقوی است.

2. مؤمنان و برگزیدگان خداوند، همیشه از حلال برای خود قوت و غذا تهیه می کنند.

3. خورنده لقمه حلال در آخرت، مؤاخذه ای ندارد.

4. خوردن لقمه حلال، مانع فراموشی از یاد و عبادت خدا می شود.

فضائل لقمه حلال

1. لقمه حلال، سرچشمه اخلاق حمیده است

چون حق تعالی بنیه بشریت را محتاج به لقمه ـ که قیام بدو باشد ـ گردانید تا بعید را قریب گرداند و به قوّه جذب روح انسانی مرکب گردد تا از مقام خود ترقی یابد و به عالم حق واصل گردد؛ واجب آمد بیان کردن آدابی که هر که محافظت آن آداب کند، این لقمه سفلی ظلمانی ممد قوای روح علوی نورانی گردد که منشأ اخلاق حمیده و آداب مرضیه می تواند شد که «قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها» اشارت بدان است و بر ترک آن آداب، غذای قوای حیوانی که مثمر اخلاق ذمیمه و منتج احوال کریمه است، می گردد که «قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» عبارت از آن است؛ تا طلاّب حق به محافظت آن قیام نمایند و به مراعات آن به سرچشمه زندگانی که مثمر حیات جاودانی است، رسند؛ ان شاءاللّه تعالی.

2. لقمه حلال، ضرورتی برای راه دین است

هرچه راه دین را بدان حاجت بود، هم از جمله دین بود و راه دین را به طعام خوردن حاجت است که مقصود همه سالکان، دیدار حق تعالی است و تخم آن علم و عمل است و مواظبت بر علم و عمل، بی سلامت تن ممکن نیست و سلامت تن بی طعام و شراب ممکن نیست؛ بلکه طعام خوردن، ضرورت راه دین است، پس از جمله دین باشد و برای این گفت حق تعالی: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحا.» میان خوردن [حلال] و عمل صالح جمع کرد.

3. حلال خوردن از جمله عبادات است

هر که طعام برای آن خورد تا وی را قوّت علم و عمل باشد و قدرت راه رفتن راه آخرت، طعام خوردن وی عبادت بود؛ چنان که رسول صلی الله علیه و آله گفت که «مؤمن را بر همه چیزی ثواب بود تا لقمه ای که در دهان خود نهد یا در دهان اهل خود» و این برای آن گفت که مقصود مؤمن از این همه، راه آخرت بود و نشان آنکه طعام خوردن از راه دین بود، آن باشد که به شره طعام نخورد و از حلال خورد و به قدر حاجت خورد و آداب خوردن نگاه دارد.

4. لقمه حلال، از دو هزار رکعت نماز مستحبی، محبوب تر است

[پیامبر صلی الله علیه و آله ] فرموده است: ترک یک لقمه حرام در نزد خداوند محبوب تر از دو هزار رکعت نماز مستحبّی است و ترک یک ششم درهم حرام در پیشگاه خداوند برابر هفتاد حجّ مقبول است.

5. لقمه حلال، کلید خزانه الهی است

یحیی معاذ گفت: طاعت، خزانه حق تعالی است و کلید وی دعاست و دندانه های وی لقمه حلال است.

6. لقمه حلال از شرایط قبولی روزه است

بدان که سزاوار روزه دار آن است که... شکم خود را باز دارد از لقمه های حرام و شبهه ناک و همچین سزاوار آن است که در هنگام افطار از حلال، این قدر چیزی بخورد که کَلّ بر معده او نباشد؛ زیرا سرّ امر روزه داشتن آن است که قوّه شهویه، مقهور و ضعیف شود و تسلّط شیطان لعین کمتر گردد تا نفس قدسی از درجه بهیّمیت ترقّی نموده، مشتبه به ملائکه گردد و در آن آثار تجرّد و روحانیت حاصل شود.

7. لقمه حلال، رهایی از وسوسه شیطان است

بیدار باشید ای مردمان! چیزی که خورید، حلال خورید و پاک و گرد خیانت و محرّمات مگردید تا از وساوس شیطان و هواجسِ نفس برهید.

8. لقمه حلال باعث کاهش دوستی دنیاست

مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: هر که چهل روز حلال خورد، چنان که هیچ حرام نخورد و راه به خود ندهد، ربّ العالمین دل وی روشن گرداند و چشمه های حکمت ازو بگشاید و دوستی دنیا از دل وی ببرد. هر آفت که در راه دین است و هر فتنه که خاست، از دوستی دنیا خاست؛ «حُبُّ الدّنیا رأسُ کلِّ خَطیئةٍ» و این دوستی دنیا از حرام خوردن پدید آید؛ پس هر که پرهیزگار شود و درِ محرّمات بر خود ببندد، این دوستی دنیا از دل وی بکاهد و گفتار و کردار وی پاک شود و دعای وی به اجابت مقرون گردد.

9. لقمه حلال، منشأ گفتار و کردار پاک است

یکی از بزرگان طریقت گفت: گفتار پاک که به خداوند پاک رسد، آن است که از حلق پاک برآید و حلق پاک آن است که جز غذای پاک به خود راه ندهد.

بیدار باشید ای مردمان! چیزی که خورید، حلال خورید و پاک و گرد خیانت و محرّمات مگردید تا... گفت و کرد شما پاک شود و دل روشن.

پیام های متن

1. خوردن لقمه حلال، اخلاق نیک و پسندیده را در انسان تقویت می کند.

2. غذا خوردن، ضرورتی در راه دینداری است؛ پس باید از حلال ها باشد.

3. حلال خوردن از جمله عبادات است.

4. خوردن لقمه حلال از شرایط قبولی بسیاری از عبادات ـ به ویژه روزه ـ است.

5. کسی که لقمه حلال می خورد، از وسوسه های شیطانی در امان است.

6. خوردن لقمه حلال، سرمنشأ گفتار و کردار پاک است و دوستی دنیا را کاهش می دهد.

آثار وپیامدهای لقمه حلال

1. خوردن لقمه حلال، دل را روشن می کند

بدان ای رونده راه خداوند عزّوجلّ که لقمه حلال را خاصیت عظیم است در روشن کردنِ دل و لقمه حرام را اثری بزرگ است در تاریک کردن دل. پیغامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَنْ أکل الحلال أَرْبَعین یوما نوراللّه َ قَلْبِهُ و اجری یَنابیع الْحِکْمَة مِنْ قَلْبِه عَلَی لِسَانَه.»

عبادت جوارح، دل را نورانی کند به طریق طلا؛ اما لقمه حلال، دل نورانی کند به طریق نهادن دارو بر موضع بیماری و این مؤثرتر باشد.

2. خوردن لقمه حلال، چشمه های حکمت را جاری می کند

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس چهل روز خوراک حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانی کند و چشمه سارهای حکمت را از دل بر زبانش جاری سازد.»

علم و حکمت زاید از لقمه حلال

عشق و رقّت آید از لقمه حلال

3. خوردن لقمه حلال، انسان را پرهیزکار می کند

در روایتی آمده است: «هر کس چهل روز، خوراک حلال بخورد، خداوند او را پارسای در دنیا قرار دهد.»

4. خوردن لقمه حلال، به استجابت دعا کمک می کند

آورده اند که سعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله درخواست کرد تا خدا او را چنان قرار دهد که دعایش به اجابت رسد؛ فرمود: «غذایِ پاک بخور تا دعایت مستجاب گردد.»

از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است: کسی که می خواهد دعایش به اجابت برسد، کسب و کار طعام خود را پاکیزه بدارد و در پاسخ کسی که گفت: دوست دارم دعایم به اجابت برسد. فرمود: معاش خود را پاکیزه بدار و حرام به شکم خود وارد مکن.

از امام صادق علیه السلام روایت است: هر کس شاد می شود که دعایش به اجابت برسد، باید طعام و کسب خود را حلال و پاکیزه کند.

از برای دعاکننده آداب و شرایط چند است که باید مراعات آنها را منظور داشته باشد تا فایده دعا را ببیند و دعای او مستجاب گردد و نورانیّت دعا در نفس او پیدا شود و از جمله شرایط... ، لباس و مکان و غذای او از حلال باشد و این نیز از جمله شرایط عمده است.

5 و 6. خوردن لقمه حلال، حقیقت ایمان را آشکار می کند

سهل بن عبداللّه شوشتری می گوید: بنده ای به حقیقتِ ایمان نمی رسد مگر اینکه در او چهار خصلت باشد: واجبات را مطابق سنّت انجام دهد و حلال را با پرهیزگاری بخورد و از موارد نهی در ظاهر و باطن دوری کند و تا هنگام مرگ بر اینها پایدار بماند.

و گوید: هر که دوست دارد با آیات صدّیقین آشنا شود، نباید جز حلال بخورد و کاری جز مطابق سنّت و یا ضرورت انجام دهد.

7. خوردن لقمه حلال، اعضای بدن انسان را فرمانبردار می کند

سهل می گوید: هر که مال حرام بخورد، اعضا و جوارحش بر او نافرمانی کنند، چه بداند و یا نداند، عملی انجام دهد و هر که خوراکش از راه حلال باشد، جوارح او فرمان ببرند و موفق به انجام کارهای نیک شود.

8. خوردن لقمه حلال، آمرزش گناهان را به دنبال دارد

گویند: نخستین لقمه کوچکی که بنده ای از مال حلال می خورد، خداوند گناهان او را می آمرزد و هر که خود را در راه به دست آوردن حلال به ذلّت و خواری بیندازد، گناهانش همانند ریزش برگ درخت فرو ریزد.

پیام های متن

1. هر کس چهل روز خوراک حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانی می کند و چشمه های حکمت را از دل بر زبانش جاری می سازد.

2. هر کس چهل روز خوراک حلال بخورد، خداوند او را با تقوی و پارسای در دنیا قرار می دهد.

3. هر کس که می خواهد دعایش به اجابت برسد، باید طعام و کسب خود را حلال و پاکیزه کند.

4. خوردن لقمه حلال، آمرزش گناهان و ثواب دنیایی و اخروی را به همراه دارد.

معیارهای تشخیص حرام ازحلال

1. قلب و دلِ خودِ مؤمن

سهل بن عبداللّه را از حلال و حرام پرسیدند. گفت: حلال چیزی است که نافرمانی و معصیت خداوند در آن نباشد. اگر کسی بگوید این سخنان را بنیاد علمی هست؟ باید گفت: آری. ابونصر گفت: نافرمانی خدا را جز به اشارت قلب نمی توان دریافت. گفته پیامبر است که گفت: از دلت فتوا بخواه، هر چند فقیهان هم فتوا دهند.

***

اصل آن است که بدانی که خلق را نفرموده اند که چیزی خورند که در علم خدای تعالی حلال باشد که در طاقت کس نیاید. بلکه فرموده اند که آن خورید که پندارید حلال است تا حرامی آن پیدا نبود و این همیشه آسان است.

پس باید گفت: تمام مردمانی که با آنان سروکار داری به شش گروه تقسیم می شوند:

گروه اول: افرادی هستند که ایشان را نمی شناسی و از حلال یا حرام بودن اموالشان اطلاع نداری، خوردن طعام این گروه و استفاده از اموالشان جائز است؛ ولی اگر از آن دوری کنی، جانب ورع و احتیاط را رعایت کرده ای.

گروه دوم: افرادی هستند که ایشان را می شناسی و اهل صلاح می دانی، خوردن از طعام آنها جائز و احتیاط در مورد ایشان وسوسه ای است که باید از آن دوری کرد و اگر خودداری از خوردن غذا و استفاده از مالشان منجر به رنجش ایشان گردد، گناه محسوب می شود؛ زیرا موجب آزار و سوءظن نسبت به مردی صالح می گردد.

گروه سوم: کسانی هستند که ایشان را ستمکار یا رباخوار می دانی و برایت روشن شده است که تمام یا بیشتر اموالشان را از راه حرام و نامشروع به دست آورده اند، بر تو لازم است که از خوردن طعام و گرفتن اموالشان به طور کلی دوری کنی.

گروه چهارم: کسانی هستند که بیشتر اموالشان را حلال می دانی و در ثروتشان حرام نیز وجود دارد، مانند افرادی که به تجارت مشغولند یا اموالی از طریق ارث به ایشان رسیده است و با این حال در دستگاه شاه نیز به کار اشتغال دارند، تو می توانی از مالِ این قبیل اشخاص به تصور اینکه از اکثر ثروتشان که حلال است، به تو می بخشند، استفاده کنی؛ ولی جانب ورع و احتیاط دوری کردن از آن است.

گروه پنجم: مردمانی هستند که ایشان را نمی شناسی، ولی دارای لباس و هیأت ستمگرانند و این علامت ظاهر، ایجاب می کند که از خوردن طعامشان خودداری کنی، مگر در وقتی که درباره ایشان تحقیق و بررسی نمایی و برایت روشن شود که حقیقت ایشان به خلاف ظاهری است که مشاهده می شود.

گروه ششم: کسانی هستند که در ظاهرشان آثار و علائم ظلم دیده نمی شود؛ ولی به نظر می رسد که اهل فسق باشند و مشاهده کنی که به دیگران فحّاشی می کنند و به زنان نامحرم نظر می اندازد و خود را با سبیل های بلند و زلف های به هم پیچیده آرایش می دهند. تو در مقابل چنین افرادی باید تحقیق کنی؛ اگر برایت معلوم شود که اینان به امور کسب و تجارت اشتغال دارند یا از طریق ارث، مالی را به دست آورده اند، در این حال استفاده از طعام و مالشان جائز است و بدون تحقیق خالی از خطر نیست؛ ولی چون علامت فسق از علامت ظلم ضعیف تر است، به نظر من، شایسته نیست که مالشان را حرام دانست؛ زیرا آنان مسلمانند و مالی را که در تصرّف دارند، مالک آن محسوب می شوند و دلیل حلال بودنش از دلیل حرمت آن که علائم فسق است، قوی تر است.

اگر شخصی ناشناخته طعامی را به تو تعارف کند، در این حال اگر از او بپرسی که از چه راهی به دست آورده است و اگر درباره او و طعامی که آورده است، از اشخاص دیگری سؤال کنی و او اطلاع حاصل کند، اذیّت و آزار بیشتری به او رسانده ای و اگر اطلاع حاصل نکند، درباره اش تجسس کرده ای و سوءظن روا داشته ای و در غیبت و تهمت زدن نسبت به او سهل انگاری کرده ای و همه این اعمال حرام است. بنابراین باید برای خودداری از خوردن طعام او راهی پیدا کنی که سبب رنجش و آزارش نگردد و اگر چنین راهی به نظرت نرسد، لازم است که غذایش را بخوری؛ زیرا به دست آوردن دل مسلمانان و خودداری از آزارشان از مراعات جنبه ورع مهم تر است.

بدان که حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله از غذای هدیه بریره [زنی صحابی [خورد و نپرسید که از کجا آورده است و هدایا به حضورش می بردند و او قبول می کرد، بدون اینکه درباره آن سؤالی بکند.

2. اجازه شرع و فتوای فقیهان

شیخ گفت: طعام خوردن اصل است و محتاج علوم بسیار؛ از بهر آنکه مشتمل است بر مصالح دینی و دنیایی و اثر طعام خوردن به دل و قالب می رسد و قوام تن بدان منوط است... .

مهم ترین کاری در طعام خوردن، قوت حلال است و هر چه رخصت داده است، آن حلال است و اگر نه رخصت شرع بودی، طلب حلال مردمان را به رنج آوردی.

3. رضایت کامل صاحب مال

تمیز حلال از حرام، اساسش این است که مال دیگری را حلال ندانی و از آن استفاده نکنی مگر به رضای کامل و بدون قید و شرط صاحب آن و شایسته است که چیزی را از کسی نخواهی و اگر بر حسب ضرورت خواستی، زنهار در حضور جمع از وی سؤال نکنی؛ زیرا ممکن است به سبب حیا از مردم، چیزی را ببخشد و قلبا راضی نباشد و ترجیح دهد که مالش را از دست بدهد؛ ولی خجالت را تحمّل نکند و مالی را که با زدن تازیانه به سر و صورت بگیرد با مالی که به ضرب تازیانه شرم به باطن اشخاص به دست بیاورند، چندان فرقی ندارد و هر دو مصادره به شمار می آیند.

همچنین مواظب باش، کسی به خاطر این چیزی به تو ندهد، به این طریق که تو را پرهیزکار و با تقوی تصوّر کند و مالی به تو ببخشد؛ زیرا در این حال، به شرطی آن مال حلال است که چیزی در باطنت نباشد که اگر از آن مطلع شود، از بخشیدن مال خودداری کند.

پیام های متن

1. قلب و دل انسان مؤمن، اولین معیار تشخیص حلال از حرام است.

2. احکام و دستورات دین و فتاوی مراجع دینی، دومین راه تشخیص حلال از حرام است.

3. رضایت کامل صاحب مال، سومین راه تشخیص حلال از حرام است.

نتایج برگزیده وکوتاه

آداب تهیه خوراک و خوردن

تهیه خوراک و خوردن آن، آداب و شرایطی دارد که برخی از آنها عبارت است از:

1. خوراک باید از راه حلال به دست آمده باشد.

2. انسان باید در آن هنگام ذکر خدا بگوید.

3. پس از صرف آن، شکرگزاری شود.

4. شرایط و احکام دینی و واجبات و مستحبات رعایت شود.

5. خوردن به اندازه و به ظرفیت باشد.

لقمه حلال چیست؟

در تعریف لقمه حلال گفته اند که:

1. لقمه حلال، جزئی از پارسایی و ایمان است.

2. لقمه حلال، خوراک برگزیدگان و مؤمنان است.

3. لقمه حلال، مؤاخذه ای در پی ندارد.

4. لقمه حلال، مانع فراموش کردن خدا می شود.

فضائل لقمه حلال

لقمه حلال، فضائل بسیاری دارد که برخی از آنها عبارت است از:

1. لقمه حلال، سرچشمه اخلاق حمیده است.

2. لقمه حلال، ضرورتی برای راه دین است.

3. حلال خوردن، از جمله عبادات است.

4. لقمه حلال، سرمنشأ حصول تقوی است.

5. لقمه حلال، از دو هزار رکعت نماز مستحبی محبوب تر است.

6. لقمه حلال، کلید خزانه الهی است.

7. لقمه حلال، از شرایط قبولی روزه است.

8. لقمه حلال، رهایی از وسوسه شیطان است.

9. لقمه حلال، باعث کاهش دوستی دنیاست.

10. لقمه حلال، منشأ گفتار و کردار پاک است.

آثار مثبت خوردن لقمه حلال

خوردن لقمه حلال، آثار پر برکت بسیاری برای انسان به ارمغان می آورد که برخی از آنها عبارت است از:

1. خوردن لقمه حلال، دل را روشن می کند.

2. خوردن لقمه حلال، چشمه های حکمت را جاری می کند.

3. خوردن لقمه حلال، انسان را پرهیزکار می کند.

4. خوردن لقمه حلال، به استجابت دعا کمک می کند.

5. خوردن لقمه حلال، حقیقت ایمان را آشکار می کند.

6. خوردن لقمه حلال، اعضای بدن را فرمانبردار می کند.

7. خوردن لقمه حلال، آمرزش گناهان را به دنبال دارد.

واجب بودن کسب حلال

طلب روزی حلال از واجبات است.

واجب بودن کسب حلال، امیال و شهوات نفسانی را سرکوب می کند.

در فضیلت کسب حلال

کسب حلال، فضائل بسیاری برای انسان به ارمغان می آورد که برخی از آنها عبارت است از:

1. کسب حلال، زمینه ساز طاعات و عبادات است.

2. کسب حلال، نوعی جهاد است.

3. کسب حلال، از شرایط ازدواج است.

4. کسب حلال، از شرایط بخشش و انفاق است.

5. کسب حلال، از ارکان توبه است.

6. کسب حلال، شیوه بزرگان است.

7. کسب حلال، برای مؤمن از واجبات است.

8. کسب حلال، فقر را از بین می برد.

9. کسب حلال، نشانه حریّت و آزادگی است.

 

آثار کسب حلال

کسب حلال، آثار و پیامدهای بسیاری دارد که برخی از آنها عبارت است از:

1. انسانی که کسب حلال دارد، در مرتبه شهدا قرار می گیرد.

2. انسانی که کسب حلال دارد، در آخرت، رضایت خداوند را خواهد دید.

3. انسانی که کسب حلال دارد، در آخرت، خداوند را دیدار می کند.

4. انسانی که کسب حلال دارد، از فقر دور است.

5. انسانی که کسب حلال دارد، با چهره ای نورانی در روز قیامت حاضر می شود.

6. انسانی که کسب حلال دارد، رفتن به بهشت بر او واجب می شود.

راه های کسب حرام

راه های کسب حرام عبارت است از:

1. احتکار

2. رب

3. کم فروشی

4. رشوه گرفتن

5. خیانت کردن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع

* قرآن کریم.

1. احیاء علوم الدین، امام محمد غزالی، ترجمه مؤیدالدین محمد خوارزمی، به کوشش حسین خدیوجم. چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1384، 4 جلد، وزیری.

2. اللمع فی التصوف، ابونصر سراج طوسی، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، ترجمه دکتر مهدی محبتی. چاپ اول: تهران، انتشارات اساطیر، 1382، 512 صفحه، وزیری.

3. این برگ های پیر، به کوشش نجیب مایل هروی. چاپ دوم: تهران، نشر نی، 1383، 685 صفحه، وزیری.

4. بحرالمعارف، مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه حسین استادولی. چاپ پنجم: تهران، انتشارات حکمت، 1384، 3 جلد، 2463 صفحه، وزیری.

5. حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه، سنایی غزنوی، تصحیح محمد روشن. چاپ اول: تهران، انتشارات نگاه، 1377، 687 صفحه، وزیری.

6. راه روشن (ترجمه محجة البیضاء فیض کاشانی)، ترجمه محمدرضا عطایی. چاپ دوم: مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1381، هشت جلد.

6. رسائل فارسی ادهم خلخالی، به اهتمام عبداللّه نورانی. چاپ اول: تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381، 836 صفحه، وزیری.

7. رساله قشیریه، ابوالقاسم قشیری، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر. چاپ هشتم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383، 835 صفحه، وزیری.

8. سلک السلوک، ضیاءالدین نخشبی، تصحیح دکتر غلامعلی آریا. چاپ اول: تهران، انتشارات زوار، 1369، 261 صفحه، وزیری.

9. علم اخلاق اسلامی (ترجمه جامع السعادات)، ملامهدی نراقی، ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی. چاپ هفتم: تهران، انتشارات حکمت، 1384، 3 جلد، 1000 صفحه وزیری.

10. عوارف المعارف، شیخ شهاب الدین سهروردی، ترجمه ابومنصور بن عبدالمؤمن اصفهانی، به کوشش قاسم انصاری. چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1384، 326 صفحه، وزیری.

11. کتاب الاربعین، امام محمد غزالی، ترجمه برهان الدین حمدی. چاپ نهم: تهران، انتشارات اطلاعات، 1381، 288 صفحه، وزیری.

12. کشف الاسرار و عدة الابرار، ابوالفضل رشیدالدین میبدی، تصحیح علی اصغر حکمت. چاپ هفتم: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1382، ده جلد، وزیری.

13. کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، تصحیح علی کاتبی. چاپ پنجم: تهران، نشر چکامه، 1383، 349 صفحه، وزیری.

14. کیمیای سعادت، امام محمد غزالی، تصحیح حسین خدیوجم. چاپ یازدهم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383، دو جلد، وزیری.

15. مثنوی معنوی، جلال الدین محمد بلخی، تصحیح نیکلسون. چاپ دوم: تهران، انتشارات هرمس، 1384، 1368 صفحه، پالتویی.

16. مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانی، تصحیح دکتر محمدرضا برزگر خالق و عفت کرباسی. چاپ اول: تهران، انتشارات زوّار، 1382، 656 صفحه، وزیری.

17. مصنفات فارسی، علاءالدوله سمنانی، به اهتمام نجیب مایل هروی. چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383، 470 صفحه، وزیری.

18. معراج السعاده، ملااحمد نراقی. چاپ دهم: قم، انتشارات هجرت، 1383، 864 صفحه، وزیری.

19. وجه دین، ناصرخسرو قبادیانی. چاپ اول: تهران، انتشارات اساطیر، 1382، 320 صفحه، وزیری.

دلایل ازدواج پیامبر با هریک از همسرانشان

دلایل ازدواج پیامبر با هریک از همسرانشان

عایشه و حفصه دختران ابوبکر و عمر بودند و محمد(ص) می خواست به وسیله رشته خویشاوندی، آنها را با خود مربوط سازد. علاقه و محبتی که نسبت به عایشه داشت بعد از ازدواج به وجود آمد و در هنگام ازدواج وجود نداشت


 

علل اختصاصی

 

خدیجه کبری: او ۶۸ سال قبل از هجرت در یکی از خانواده های اصیل و شریف مکه چشم به جهان گشود. پدرش خویلد یکی از اشراف و ثروتمندان قریش به شمار می رفت و مادرش فاطمه یکی از زنان باعفّت و نامدار مکه بود. خدیجه در ایّام جاهلیت جزیره العرب در اثر پاکی و نجابت به «طاهره» معروف بود. مطابق قول مشهور او قبلا دو بار ازدواج کرده و همسرانش از دنیا رفته بودند و هنگام ازدواج با رسول اکرم(ص)، چهل سال داشت. خدیجه نخستین زنی بود که پیامبر(ص) در بحبوحه جوانی و در سن ۲۵ سالگی، یعنی در بهار طراوت و شادابی با او ازدواج کرد و قریب ۲۵ سال با وی زندگی کرد. تا وقتی او زنده بود، پیامبر(ص) همسر دیگری اختیار نکرد. خدیجه در سال دهم بعثت (سه سال قبل از هجرت) در مکه از دنیا رفت.

خدیجه نخستین زنی بود که به رسالت پیامبر اسلام ایمان آورد و پشت سر آن حضرت نماز خواند و در راه خدمت به اسلام از هیچ کمکی دریغ نورزید، تا حدّی که بعضی از مورخان کمک های مالی این بانوی فداکار را از عوامل مهم گسترش اسلام قلمداد کرده اند. او که شیفته خلق و خوی رسول اکرم(ص)شده بود، افرادی را فرستاد تا پیامبر را تشویق به خواستگاری از او نمایند. در نهایت نیز این امر تحقق یافت.

البته کسی در مورد این ازدواج پیامبر شبهه ای وارد نساخته است؛ چون اوّلین ازدواج پیامبر(ص) بود و خدیجه نیز طبق قول مشهور بیوه زنی بود که قبلا دو بار شوهر کرده و پانزده سال بزرگ تر از پیامبر(ص) بود. اگر این ازدواج پیامبر(ص) از روی شهوت بود، به جای خدیجه یک دختر جوان انتخاب و یا در کنار او همسران دیگری اختیار می کرد، اما پیامبر(ص) با اینکه حضرت خدیجه تمام ثروتش را در اختیار او گذاشته بود و کاملا تسلیم او بود و هیچ مشکلی حتی ازدواج مجدّد برایش ایجاد نمی کرد، تا وقتی خدیجه زنده بود، همسر دیگری اختیار نکرد.

سوده: او دختر زمعه بن قیس از تیره عبد شمس بود. نخست با سکران بن عمرو که مسلمان بوده و به حبشه مهاجرت کرده بود، ازدواج کرد. شوهرش در حبشه، در راه خدمت به اسلام درگذشت. او پس از مرگ شوهرش تنها و بی سرپرست ماند و برای تأمین زندگانی خود در آن محیط غریب، پر تعصّب و شرک آلود، چاره ای جز این نداشت که برای تأمین معاش خود یا از آیین اسلام دست بردارد و به خاندان بت پرست و مشرک خود بپیوندد یا یک همسر مناسبی از مسلمانان پیدا کند. او اگر به اقوامش برمی گشت یا به قتلش می رساندند و یا شکنجه اش می کردند و یا به گرویدن به کفر مجبورش می کردند، لذا رسول خدا(ص) برای حفظ او از این مخاطر با او ازدواج نمود.

بنابراین، پیامبر اسلام(ص) که تنها هدفش ترویج دین و تحکیم مبانی آن بود، به عنوان قدردانی از خدمات یک مهاجر اسلامی و به عنوان تقویت و دلداری به مسلمانان مجاهد دیگر، و نیز سر و سامان دادن به زندگی یک زن بیوه با او ازدواج کرد. علاوه بر اینکه «هیچ کس نگفته است که سوده جمال یا مال و مقامی داشت که این ازدواج به خاطر آن رخ داده اس. این ازدواج یک سال پس از رحلت حضرت خدیجه، یعنی سال ۱۱ بعثت صورت گرفت. سوده در اواخر خلافت عمر در مدینه از دنیا رفت.

عایشه: او دختر ابوبکر بود. مشهور است که هفت ساله بود که پیامبر(ص) در مکه از او خواستگاری کرد. (این امر از خواسته های ابوبکر نیز بوده است.) دو سال در عقد پیامبر، اما در خانه پدر بود و بعد از هجرت وارد خانه پیامبر شد. زندگی فردی و اجتماعی عایشه پر از حوادث و داستان های گوناگونی است. او یکی از خبرسازترین بانوان تاریخ اسلام است که وقایع و حوادث بسیاری رقم زده است. از این رو، کتاب های متعددی درباره او نوشته شده است. عایشه در سال ۵۷ هجری از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.

چنانچه ازدواج پیامبر(ص) با عایشه به انگیزه زناشویی بود، باید آن حضرت با یکی از دختران بالغ و یا زنان بیوه جوان ازدواج می کرد تا لازم نباشد دو سال صبر کند تا عایشه بالغ شود. از این رو، می توان گفت: اموری همانند نزدیکی و پیوند با قبیله تمیم، برداشتن مشکل از سر راه ابوبکر و دلگرم کردن بیشتر او به اسلام علل این ازدواج بوده است. هیکل درباره ازدواج پیامبر با عایشه و همچنین حفصه دختر عمر می گوید:«عایشه و حفصه دختران ابوبکر و عمر بودند و محمد(ص) می خواست به وسیله رشته خویشاوندی، آنها را با خود مربوط سازد. علاقه و محبتی که نسبت به عایشه داشت بعد از ازدواج به وجود آمد و در هنگام ازدواج وجود نداشت، از این جهت نمی توان گفت او را به اقتضای محبّت به زنی گرفت؛ زیرا موقعی که از عایشه خواستگاری کرد هفت سال داشت و دو سال پس از آن زفاف رخ داد، نمی توان باور کرد که محمد(ص) او را در سن هفت سالگی دوست می داشته است».

زینب دختر خزیمه: وی نوه دختری عبدالمطلب و دختر عمّه رسول خدا بود. شوهر قبلی او عبیده بن حارث بن عبدالمطلب بود که در جنگ بدر به شهادت رسید. او در مراحل واپسین زندگی خود به سر می برد که افتخار همسری پیامبر اسلام(ص)را پیدا کرد. این ازدواج در سال سوّم هجرت و در مدینه صورت گرفت.

زینب از نظر ثروت و جمال معروفیتی نزد مردم نداشت، و وقتی زن پیامبر شد دوره جوانی اش گذشته بود. تنها یتیم نوازی و دلجویی او از بیچارگان و درماندگان، زبانزد مردم بود، به حدّی که لقب «اُمّ المساکین» یا مادر بیچارگان به او داده بودند. پیامبر(ص) از روی دلسوزی و به خاطر حفظ آبرو و حیثیت زینب و نیز برای حمایت از او با وی ازدواج کرد.

زینب تقریباً دو سال، یعنی تا سال پنجم هجرت، با پیامبر(ص)زندگی کرد که از دنیا رفت. او تنها زنی بود که پس از حضرت خدیجه در ایام حیات پیامبر اکرم(ص) درگذشت.

حفصه: او دختر عمر و از زنانی بود که به مدینه هجرت کرد. همسرش خنیس بن عبدالله در اثر جراحت های فراوان در جنگ بدر از دنیا رفته بود. پس از وفات شوهرش، عمر به ابوبکر پیشنهاد کرد او را به همسری بپذیرد، ولی او قبول نکرد و عمر نگران شد. پس از وفات رقیه (همسر عثمان و دختر پیامبر)، عمر او را به عثمان پیشنهاد کرد و او نیز نپذیرفت. این موضوع عمر را سخت نگران کرد و زبان به شکایت نزد پیامبر گشود. پیامبر(ص) فرمود: کسی که بهتر از عثمان است با حفصه ازدواج می کند (که مراد خودش بود).

بنابراین، ازدواج پیامبر(ص) با حفصه به خاطر دلداری دادن به عمر بود، بخصوص با توجه به اینکه ابوبکر و عثمان حاضر به همکاری و حل مشکل عمر نبودند. این ازدواج در سال سوّم هجرت و در مدینه رخ داد. حفصه در سال ۴۵ هجری از دنیا رفت.

امّ سلمه: نام او هند دختر ابی امیّه حذیفه بن مغیره از قبیله مخزوم است. مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود. بنابراین، امّ سلمه دختر عمّه پیغمبر بود. او یکی از بانوان پاکدامن و پرهیزکار، و طبق احادیث، پس از خدیجه کبری از محترم ترین زنان پیامبر اسلام(ص) به شمار می رفت. نخست با پسر عمویش، ابوسلمه مخزومی، ازدواج کرد و فرزندانی نیز از او داشت. شوهرش در جنگ احد جراحت شدیدی برداشت و در اثر آن از دنیا رفت. چند ماهی سرپرستی فرزندان خود را به عهده داشت. در این مدت افرادی مانند ابوبکر و عمر از او خواستگاری کردند ولی او نپذیرفت. ام سلمه پس از خواستگاری رسول خدا(ص) از وی، ابتدا نپذیرفت، ولی سپس قانع شد. وقایع مهمّی درباره او نقل می کنند که حاکی از مقام فضیلت و کمال اوست.

از جمله فضایل اخلاقی و پسندیده او این بود که دوست نداشت هیچ گونه مزاحمتی برای دیگران ایجاد کند. یکی از دلایل او بر ازدواج نکردن با پیامبر(ص) نیز همین مسئله بود؛ چرا که وی دارای چهار فرزند از شوهر سابق خود بود و نمی خواست مزاحمتی برای پیامبر(ص) ایجاد شود. امّا چون پیامبر پدر و رهبر امّت اسلامی بود، وظیفه خود می دانست که برای تأمین نیازهای امّ سلمه، دلداری دادن به او و سرپرستی فرزندان یتیمش اقدامی کند، از این رو، فرزنددار بودن امّ سلمه را مزاحمتی برای خود و مانع ازدواج ندانست و او نیز موافقت کرد. «پیداست که هدف پیامبر از این ازدواج، سرپرستی او و فرزندان یتیمش بوده است. آیا ازدواج با زنی بیوه و مسن، و نگهداری چهار کودک یتیم او، خود نوعی ریاضت نبود؟» دکتر هیکل نیز در این باره می گوید: «خاورشناسان گمان می کنند که محمد(ص)، امّ سلمه را به خاطر جمالش به زنی گرفت! اگر چنین بود از دختران مهاجران و انصار کسانی بودند که در جوانی و جمال و ثروت هزار مرحله از امّ سلمه پیش بودند و فرزندی نداشتند که بار دوش او شود، می توانست آنها را به زنی انتخاب کند. به همین جهت، علاقه مسلمانان نسبت به او زیاد شد و در عین حال که او را پیغمبر خدا می دانستند، پدر مهربان خود می شمردند؛ زیرا او به حقیقت برای هر بینوا و ناکام و ناتوان و بیچاره و درمانده و یتیمی که پدرش در جنگ کشته شده بود، مانند پدری دلسوز و مهربان بود»

این ازدواج در سال چهارم هجرت رخ داد. امّ سلمه در سال ۶۱ هجری در مدینه در گذشت و در بقیع دفن گردید. او آخرین همسر پیامبر بود که از دنیا رفت.

زینب دختر جحش: مادرش امیمه، دختر عبدالمطلب بود و از این رو، او نیز همچون امّ سلمه، دخترعمّه پیامبر(ص) محسوب می شد. پیامبر(ص) او را در سال پنجم هجرت تزویج نمود. او در سال بیستم هجرت از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.

چون شبهات مربوط به این ازدواج، با تأکید بیشتری مطرح شده، و حتی در زمان خود پیامبر نیز منافقان به این مسئله دامن می زدند، ما نیز علل این ازدواج را با تفصیل بیشتری بیان می کنیم.

شوهر سابق زینب، زیدبن حارثه بود. زید غلام خدیجه بود که پس از ازدواج با پیامبر، او را به عنوان خدمتگزار به شوهرش هدیه کرد. قبیله زید برای آزادی اسرای خود به مکه آمدند تا با پرداخت پول، آنها را آزاد نمایند. پدر زید نیز از پیامبر(ص) درخواست خرید او را کرد. پیامبر(ص) بدون هیچ گونه توقّع مادی، زید را بین آزادی و اقامت در مکه مخیّر گذاشت. روحیات پاک و عواطف عالی و اخلاق نیک پیامبر(ص) باعث شد زید اقامت در محضر پیامبر را بر آزادی و رفتن نزد بستگان خود ترجیح دهد. علاقه پیامبر(ص) نیز به او تا حدی بود که او را به فرزندی برگزید و مردم به او به جای زیدبن حارثه، زید بن محمّد می گفتند.

یکی از اهداف پیامبر(ص) حذف فاصله طبقاتی و پیوند دادن افراد ثروتمند با فقیر و نیز از بین بردن سنت غلط عدم ازدواج دختران آزاد و اشرافی با طبقه تهیدست و بنده بود. پیامبر(ص) برای از بین بردن این رسم غلط ابتدا از خانواده خود شروع کرد و دختر عمّه خود زینب را به ازدواج غلام سابق خود و آزاد شده آن روز درآورد، تا مردم بدانند که ملاک برتری، تقوی و پرهیزگاری است و نه مال و ثروت. برای این کار پیامبر(ص) خود به خانه زینب رفت و رسماً از او برای زید خواستگاری کرد. او و برادرش در ابتدا ممانعت کردند تا اینکه آیه ۳۶ سوره احزاب نازل شد که هیچ مرد و زن مؤمنی در صورتی که خدا و پیامبر او درباره آنها تصمیمی گرفتند، اختیاری از خود ندارد. ایمان زینب و برادرش عبدالله به پیامبر(ص) و وحی آسمانی موجب شد تا زینب رضایت خود را اعلام کند.

اما این ازدواج به عللی منجر به طلاق شد و علی رغم خواسته پیامبر، سرانجام آن دو از یکدیگر جدا شدند. پس از مدّتی پیامبر(ص) برای باطل کردن سنت غلط دیگری، بر اساس وحی الهی با زینب ازدواج کرد. توضیح آنکه: جامعه عرب پسر خوانده را مانند پسر واقعی فرض می کردند و احکام پسر واقعی، مثل تحریم رابطه زناشویی، توارث و مانند آن را، در مورد پسر خوانده نیز جاری می دانستند. اگر پسرخواندگی به منظور ابراز عاطفه و علاقه باشد، عمل درستی است، اما اگر به منظور تشریک در یک سلسله احکام اجتماعی باشد که همگی از آن فرزند واقعی به شمار می روند، پذیرفتنی نیست؛ چرا که یک نوع بازی با عاملِ مهم در اجتماع یعنی نَسَب است. خداوند در آیه ۴ سوره احزاب می فرماید که پسرخواندگان شما پسران واقعی شما نیستند. این حرفی است که شما از خود گفته اید ولی سخن حق پیش خداست و اوست که بشر را به راه راست هدایت می کند.

پیامبر(ص) مأمور گردید که این سنّت و روش جاهلی و غلط را همانند سنت های خرافی دیگر درهم بکوبد و آن را با عمل، که تأثیرش بیش از گفتار و جعل قانون است، از میان مردم عرب بردارد. از آن رو که کمتر کسی جرئت داشت این برنامه را در دنیای آن روز اجرا کند، خداوند پیامبر(ص) را رسماً با نزول آیه ۳۷ سوره احزاب برای این مهم دعوت فرمود.

این ازدواج علاوه بر اینکه سنت غلطی را باطل اعلام کرد، مظهر مساوات و برابری نیز قرار گرفت؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام به عنوان رهبر امّت اسلامی با زنی ازدواج کرد که در گذشته همسر بنده آزاد شده او بود و در دنیای آن روز چنین ازدواجی، مخالف شئون اجتماعی به شمار می رفت.

این عمل شجاعانه پیامبر(ص)، موجی از اعتراض و انتقاد را از جانب منافقان و کوته فکران پدید آورد، امّا خداوند برای سرکوبی این افکار آیه ۴۰ سوره احزاب را فرو فرستاد: محمّد پدر یکی از مردان شما نیست; او سمتی جز اینکه رسول خدا و خاتم پیامبران است ندارد و خداوند از همه چیز آگاه است. قرآن حتی پیامبر خدا را در اجرای این فرمان الهی در آیه های ۳۸ و ۳۹ سوره احزاب مورد ستایش قرار می دهد.

بدین سان، خداوند رسم فرزندخواندگی را به طور کلی از دایره مقررات روابط زناشویی در مورد پسر واقعی خارج ساخت و آن را تا ابد ملغا اعلام کرد.

اما مستشرقان و خاورشناسان بی خبر یا مغرض، صریح آیات قرآن را نادیده گرفته و دلایل بی محتوایی برای فریب افراد ساده لوح و بی اطّلاع مطرح کردند. آنان ابطال یک سنت غلط را رنگ عشق و دلباختگی داده و همچون رمان نویسان آنچه توانسته اند به یک تاریخ مجعول، پر و بال داده و آن را به ساحت مقدس پیامبر نسبت داده اند. دلیل آنها، این داستان ساختگی است که روزی چشم پیامبر(ص)بی اختیار به زینب می افتد. زید احساس می کند که پیامبر به زینب علاقه مند شده است و چون خود علاقه زیادی به پیامبر(ص)داشت او را طلاق می دهد تا مانعی برای ازدواج زینب با پیامبر نباشد. دلایل ذیل بطلان این داستان سرایی موهوم و مجعول را روشن می سازد:

الف. آیه ۳۷ سوره احزاب تصریح دارد که خداوند خود این ازدواج را ترتیب داده و آن به منظور ابطال یک سنت غلط بوده نه به منظور علاقه مندی و دلباختگی. این مطلب در صدر اسلام مورد تأیید همه بوده است و حتی یهودیان، مسیحیان و منافقان بر پیامبر به خاطر این عملش خرده نگرفتند.

ب. زینب دختر عمّه پیامبر(ص) بود و پیش از ازدواج با زید، به پیامبر پیشنهاد ازدواج داده بود، ولی پیامبر علی رغم خواسته او اصرار ورزید که با غلامش، زید ازدواج کند. بنابراین، اگر پیامبر(ص) علاقه داشت با او ازدواج کند، پیش از ازدواج او با زید، زمانی که او دختر بود و هیچ مانعی هم بر سر راه نبود و حتی مقتضی (خواسته زینب) هم موجود بود، می توانست با او ازدواج کند، در حالی که چنین نکرد.

ج. بسیار دور از عقل و جریان طبیعی عرف آن روز بود که پیامبر(ص) در همسایگی منزل خود تا آن زمان آثار جمال و زیبایی زینب را بی اختیار ندیده باشد; علاوه بر آنکه دختر عمّه او نیز بود و خود پیامبر(ص) مقدمات و لوازم عروسی زینب را فراهم ساخته بود. بنابراین، بسیار بعید است که نگاه پیامبر به زینب ـ آن گونه که در آن داستان مجعول آمده است ـ اوّلین نگاه بوده باشد.

د. «در آن عصر [پیش از بعثت] زنان حجاب نداشتند و زینت خود را آشکار می ساختند، بعدها اسلام این کار را حرام کرد. با وجود این، محمّد کسی نبود که به زیبایی زنان فریفته شود و در زندگانی خدیجه و پیش از ازدواج با او این کار از او معروف نبود. به این ترتیب، عجیب است که پس از پنجاه سالگی ناگهان عوض شود و… به یک نظر دلباخته دختر جحش شود»

جویریه: او دختر حارث بن ابی ضراره، زن بیوه ای بود که پیش تر با پسر عموی خود به نام مالک بن صفوان ازدواج کرده بود. او که زنی پاک، و دارای ادب و متانت بود، در سال ششم هجرت به افتخار همسری پیامبر(ص) در آمد و در سال ۵۶ هجری در مدینه از دنیا رفت.

در غزوه بنی المصطلق، جویریه به همراه عده ای از زنان و مردان، اسیر مسلمانان شدند. هنگام تقسیم غنایم، جویریه که دختر رئیس قبیله بنی المصطلق بود، سهم ثابت بن قیس شد. جویره با مولای خود، ثابت بن قیس، قراردادی نوشت که در قبال پرداخت پول آزاد شود. روزی جویریه که آثار زبونی و بیچارگی در سیما و حرکاتش آشکار بود، به حضور پیامبر اسلام(ص) رسید و اظهار داشت: من دختر حارث رئیس قبیله بنی المصطلق هستم، بلاها و مصایبی که به من رسیده، بر شما پوشیده نیست. من برای آزادی خود عقد مکاتبه نوشته ام، مرا برای تهیه پول یاری کن. پیامبر(ص)چون می خواست بالاتر از کمک مالی به او بشود، به وی پیشنهاد ازدواج داد و او نیز پذیرفت.

هنگامی که این خبر به مسلمانان رسید، به خودشان گفتند: از این پس پیامبر داماد قبیله بنی المصطلق شده است و ما در واقع خویشان و بستگان پیامبر را به اسارت نزد خود گرفته ایم، روا نیست که خویشان رسول خدا در اسارت مسلمانان باشند، از این رو، همه اسرا را، که قریب دویست نفر بودند، آزاد کردند. هنگامی که آزادشدگان به قبیله خود برگشتند، و این لطف و بخشش مسلمانان را مشاهده نمودند، به آیین اسلام گرویدند و حتی در صف مسلمانان و در رکاب پیامبر(ص) جنگیدند. این رفتار رسول خدا(ص) نه تنها در قبیله بنی المصطلق بلکه در سران قبایل دیگر نیز تأثیر مثبت گذاشت و دل های آنها را نیز به اسلام متمایل کرد. بدین سان، با یک ازدواج هزاران دل به سوی اسلام متمایل گشت.

امّ حبیبه: نام اصلی او رمله می باشد. او دختر ابوسفیان، خواهر معاویه و همسر عبیدالله بن جحش اسدی بود. به همراهی شوهرش به حبشه مهاجرت نمود. شوهرش در حبشه در اثر تبلیغات مسیحیان از آیین اسلام برگشت و مسیحی شد و در همان جا از دنیا رفت. امّ حبیبه که یک زن مسلمان بود و به همراهی اغلب مهاجران حبشه از ترس اذیت و آزار پدرش، ابوسفیان، به آنجا پناهنده شده بود، نمی توانست بی پناه و بی سرپرست بماند، از این رو، پیامبر اکرم(ص) به حمایت و سرپرستی او اقدام نمود. آن حضرت در سال ششم هجرت، عمروبن امیّه را نزد نجاشی، پادشاه حبشه، فرستاد و از او خواست امّ حبیبه را به عقد او در آورد. نجاشی او را به پیامبر تزویج کرد. او تا یک سال بعد در حبشه بود و در سال هفتم هجرت با آخرین گروه مهاجران حبشه به مدینه بازگشت.۵۰ امّ حبیبه که هنگام ازدواج با رسول خدا(ص) در حدود چهل سال داشت، در سال ۴۴ هجری در مدینه وفات یافت.

بنابراین، در زمانی که کسی جرئت نگهداری و سرپرستی امّ حبیبه را نداشت (چون او دختر ابوسفیان، دشمن درجه یک اسلام بود)، پیامبر(ص)به حمایت و سرپرستی او اقدام نمود تا بدین وسیله آن بیچاره را از ورطه هلاکت نجات دهد و از سوی دیگر، در جهت پیوند دادن و نرم کردن دل های بنی امیه که از دشمنان سرسخت و لجوج مسلمانان بودند، گامی بردارد. در نتیجه این وصلت، پیامبر اسلام(ص) با خاندان بنی امیه و هند، زن ابوسفیان، و سایر دشمنان خونین خود نسبت فامیلی و خویشاوندی پیدا کرد و امّ حبیبه نیز عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.

استاد پیشوایی نیز معتقد است: «اگر انگیزه ای را که خاورشناسان مسیحی ادّعا کرده اند، فرض کنیم، چگونه معقول خواهد بود که شخصی، زنی را تزویج کند که در کشور دیگر اقامت دارد و وضع بازگشت او هیچ معلوم نیست؟۵۱

صفیه: او دختر حُیَی بن اخطب رئیس قبیله بنی النضیر بود و سلسله نسب او به هارون، برادر حضرت موسی(ع) می رسید. او پیش از ازدواج با رسول اکرم(ص)، ابتدا با سلام بن مشکم و سپس با کنانه بن ربیع، که در واقعه جنگ خیبر به دست مسلمانان کشته شد، ازدواج کرد.

پس از فتح خیبر در سال هفتم هجرت، بلال او را نزد پیامبر اکرم(ص)آورد. چشم حضرت به صورت کبود شده صفیه افتاد و علّت آن را پرسید. صفیه جواب داد: شبی در خواب دیدم که ماه در دامان من واقع شده است. صبح خواب را برای شوهرم بیان کردم، او سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: مثل اینکه آرزوی محمّد را در دل می پروری؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: اگر اسلام را قبول کنی، تو را به همسری خود برمی گزینم و اگر بر یهودیت باقی باشی، تو را آزاد می کنم تا نزد قبیله ات برگردی. صفیه جواب داد: نزد رسول خدا برایم ارزشمندتر است. بدین ترتیب بود که پیامبر در همان سال (سال هفتم هجرت) او را به عنوان همسری برگزید.

صفیه عشق وافری به پیامبر اکرم(ص)داشت و هنگام فوت آن حضرت بی تابانه گریه می کرد و از صمیم دل از خدا می خواست که دردهای پیامبر را به جان او بیندازد و او به جای پیامبر در بستر مرگ قرار گیرد. صفیه تا دوران حکومت معاویه زنده بود. وی در سال ۵۰ هجری درگذشت و در قبرستان بقیع دفن گردید.

علّت این ازدواج آن بود که خود مسلمانان راضی نبودند صفیه که دختر رئیس قبیله بنی النضیر بود جز به پیامبر اسلام، به کس دیگری اختصاص یابد. با این وصلت، شخصیت اجتماعی او و عشق وافرش به اسلام نادیده گرفته نمی شد. ایجاد دوستی میان یهودیان و مسلمانان و نیز تشویق و ترغیب یهودیان به پذیرش اسلام را از فواید دیگر این ازدواج می توان برشمرد.

میمونه: از او به عنوان آخرین همسر پیامبر(ص) یاد می کنند. او دختر حارث هلالی از قبیله بزرگ بنی مخزوم بود. وی زن بیوه ای بود که پس از درگذشت دوّمین شوهر خود به نام ابی رهبه، خود را به پیامبر اسلام هبه کرد. این حادثه در سال هفتم هجرت و در سن ۵۱ سالگی میمونه رخ داد. او در سال ۵۱ هجری وفات یافت و در «سرف» از نواحی مکه دفن شد. لازم به ذکر است که این نوع ازدواج ـ یعنی زنی خود را بدون مهر و صداق به پیامبر ببخشد و خود را به همسری پیامبر درآورد ـ طبق آیه ۵۰ سوره احزاب از احکام اختصاصی رسول خداست و از این رو، نمی توان بر آن اشکال گرفت. علاوه بر آن، میمونه از قبیله بنی مخزوم (بزرگ ترین قبایل عرب) بود و قرار گرفتن وی در زمره همسران پیامبر می توانست در تحکیم روابط میان پیامبر() و قبیله بنی هاشم با قبیله بنی مخزوم مؤثر باشد.

گئورگیو نیز معتقد است که این ازدواج یک اقدام سیاسی برجسته به شمار می آمد؛ چرا که میمونه هشت خواهر داشت که هر یک همسر رجال برجسته مکه بودند، و محمّد(ص) بعد از ازدواج با میمونه گویا خویشاوند تمام سکنه مکه می شد. از اهداف دیگر ازدواج پیامبر(ص)این بود که خالدبن ولید، سردار بزرگ مکه را که نسبت فامیلی با میمونه داشت، با خود خویشاوند نماید. تأثیر این ازدواج به قدری بود که خالدبن ولید بالای کوه رفت و درباره پیامبر به اطرافیان خود گفت: این مرد که چنین دینی آورده است، اهل خدعه و تزویر نیست.

 

درد هایی که نگفتن دارد

شاید این فاصله

فصلی

ز خوشبختی فردا باشد

اهل وصل ایم

اگر

اهل صفائیم و وفا .

باید از هجمه ی

این خویش گذشت

حرفهایی که

پراز حادثه است

درد هایی که نگفتن دارد

بگذاریم خدا

حرف آخر بزند

یاد خدا

خدایا زمانی که ناشکری کردم به آرامی به من یادآوری کن و به خاطر شکایتهایم مرا ببخش

مادر

مادر مهربانم سلام .............

سلام ای مظهر ایثار و از خود گذشتگی؛و ای کانون مهر و محبت و ای آنکه خداوند بهشت را به زیرپایت نهاده؛سلام برتو باد

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.

مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم. نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم. سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست. چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.